شعر در مورد اشک ، بر امام حسین و لبخند و شوق عاشق و اشک تمساح

شعر در مورد اشک

شعر در مورد اشک ، بر امام حسین و لبخند و شوق عاشق و اشک تمساح
شعر در مورد اشک ، بر امام حسین و لبخند و شوق عاشق و اشک تمساح همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد اشک

کیست که بِتْواند…؟
در میانِ روزها پنهان
لحظه‌هایی هست
چیزهایی که تو نمی‌دانی
و من روی غم‌انگیزی آن‌ها دست می‌کشم
لحظه‌هایی که مرا و تو را خواهند شکست
و در خوابی مخدّر آرام خواهند کرد
کیست که بتواند اشک‌های تو را
بچیند؟
در میانِ سینه‌ی تو دلی‌ست
و روحِ تو در قلبت نهفته‌است
چه کسی با روحِ تو هم آغوش است
و از سرزمینِ چشم‌هایت اشک می‌نوشد؟
چه کسی خشمگین، سوار بر ارابه‌ی عشق
سرزمینِ تو را می‌پیماید
و بدنت را در تنهایی خویش به بند می‌کشد؟
من با کوله‌باری از کلمات
در سرزمینِ زیبائی‌ات
مقهور شده‌ام
و در انتظار پادشاهی که تو را به بند بکشد
بارِ عشقِ تو را به سینه می‌کشم.
چه کسی‌ست که بتواند اشک‌های تو را بچیند…؟
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد اشک بر امام حسین

چون ابر دجله دجله به دریا گریستم چون کوه چشمه چشمه به صحرا گریستم
با صد هزار دیده ی روشن چو آسمان شب تا به روز بر سر دنیا گریستم
در بزم روز گار که در خون طپد نشاط مستانه تر زخنده مینا گریستم

شعر در مورد اشک و لبخند

دوباره تنهاییم
من و تو
در این تنهایی هم
باز انگار…
کاش می توانستم بفهمم دلیلش را
تو که دیگر می شنوی
این صدای خفته را
تو که دیگر می شنوی
این فریاد خاموش را
تو که دیگر…
آخر چقدر فریاد بزنم؟
گوش های کر بسیار است
اما تو…
مگر نگفتی بگو؟
گفتم
تو که می دانی
پس چیست که با من چنین می کنی؟
غمینم غمین
هیچ ندارم که بگویم
جز اینکه:
بخاطر اشک ها
متشکرم.
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد اشک شوق

کس آگه نیست از سوز درون و اشک خونینم
جز آن شمعی که می‌سوزد شب هجران به بالینم
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد اشک تمساح

تو ای آشنا بامن
تو ای موزون ترین آوا
غمم را جستجوگر باش
تو تنها ساغرم بودی
لبالب پر ز رویاها
تو ای وحشی نگاهت آتش افروز
تمام هستی من
به مانند شراری خرد و کوچک
میان نی نی چشمان تو در خویش میسوزد
مرا این آتش افروزی روان سوی دیار مرگ می سازد
تو ای آبادترین آباد
میان سینه ام شهری خرابست
که روزی مردم چشمت بنا ساخت
وزش های تندباد قهرت امروز
از آن آبادشهر کوخی بپا ساخت
منم تنهاترین تنها
در این غمگین خراب آباد
سرشک اشک من اکنون
به روی گونه ام جاریست
ز هجر رفتنت آنسان
غمی در سینه ام باقیست
چه بی پروا
چه بی پروا

شعر در مورد اشک ریختن

از آسمان  می افتم
سقوط تکه ابریست
که دست بر پیراهنم می ساید
ترس قطره اشکی ست
که نمی ریزد
قصه ی گندم به تکرار نان می رسد
قصه ی آدم به پایان مرگ…
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره اشک پدر

بریز ا ی اشک ناکامی
بریز از بی سرانجامی
*
که نفرین دلی ، قلبی شکسته
پس این بی سرانجامی نشسته
که آه سینه سوز مهربونی
سر راه مرا از پیش بسته
**
دلم رنجیده از زخم زبونها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها
***
خیال کردم یکی دلسوزمونه
اگه موندیم توی کار زمونه
خیال کردم یکی داره هوای کار مارو
برای گریه هام دل می سوزونه
****
دلم رنجیده از زخم زبونها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد اشک برای امام حسین

فصلی در راه است
با اشک هایی که
هنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده
خشک می شوند!‏
و عشق
پنهانی ترین
رازِ پاییز‎ ‎‏ است.‏

شعر درباره اشک بر امام حسین

چرا دراین دنیا
دست های من دردست تو نباشد
که اشاره کنم به عروسکی که می خنداند
چرا در طوفان
دستهایم به شاخه ها گیر کند
وقتی باد به هر سو مرا می برد
چرا در باران چتر نباشی
که همیشه همراهم باشی
نه
چتر نه
من با باراش باران تو را در کنار خود حس می کنم
حس می کنم کسی کنارم هست
اما کسی که می خواهم همراهم نیست
باز چشمه ی خشکی نا پذیر کویر چشمهایم
فوران می کند
به همراه باران اشکهای بارانی من
همه بر روی گونه هایم می لغزند
اما کسی اشک هایم را نخواهد دید
چون
بزرگترین مزیت بارش باران اینست
که چشم ها خیس اشک را کسی نمی بیند
انگار فقط باران صورت مرا خیس کرده است
چرا باید تنها باشم
چرا کسی اشک هایم را نمی بیند
چرا در همه جا فقط سایه و حس تو در کنارم باشد
اما من سایه ام را حتی همراه ندارم
وقتی با من سایه ام را ه نمی آید
چرا دنبال کسی دیگر باشم
بروم جایی که باران ندارد
تا همه اشک هایم را ببینند
بروم
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گریه برای امام حسین

هرگز برای کسی که آزارتان داده
اشک نریزید
فقط لبخند بزنید و بگویید
ممنون از اینکه
فرصت یافتن انسان بهتری را به من دادی!
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره گریه بر امام حسین

گریه کن ای دل که دوست از بر ما می رود
وای که از باغ عشق عطر وفا می رود
زانکه دل تنگ ما جای دو شادی نبود
تا ز در آمد سهیل و سها می
رود
گر چه ز چشمم رود همراه اشک وداع
مهرعزیزان کجا از دل ما می رود
خانه ی دلتنگ ما تشنه ی آوای اوست
آه که از این سرا نغمه سرا می رود
باغ دل ما از او لطف و صفا می گرفت
حیف کزین بوستان لطف و صفا می رود
گر چه به ما هر نفس لطف خدا می رسد
از سرمان سایه
ی لطف خدا می رود
می رود اما دلش ساز وطن می زند
این نگران ر نگر رو به قفا می رود
آب و گلش در حضر جان و دلش در سفر
عاشق اشفته حال دل به دو جا می رود
لحظه ی بدرود خویش تا نزند آتشم
با دل اندهگین شادنما می رود
تا که بگردد بلا از قد و بالای او
برلب بی خنده ام ذکر دعا می رود
دل به چه کارآیدم گر که دلارام نیست؟
خانه نخواهم اگر خانه خدا می رود
ناله برآید ز سنگ گر که بداند دمی
از غم یاران چه ها بر سر ما می رود
ناله ی جانسوز من سر به ثریا کشید
آتش دل را ببین تا به کجا می رود
داغ به جان سها دوری سامان
نهاد
خسته ی بیمار دل بهر شفا می رود
نیست عجب گر سها راه به سامان برد
اختر تابان ما سوی سما می رود

شعر درباره اشک و لبخند

هر شب
نبودنت را به آغوش مى کشم
و هر صبح
خاطره اى خیس را آویزان می کنم
اشک هایم که خشک شود
بوی دلتنگى بلند مى شود
و تنهایى
شبیه مردى که به آنها گیره مى زند
مبادا
فراموشى بوزد.
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره اشک شوق

رهایم ، ای رها در باد
رها از داد و از بیداد
رها در باد
حرفی مانده ته حرفی
غمت کم
جام دیگر ریز
که شب جاوید جاوید است
صبحدم در
خواب
من از ریزش بیاد اشک می افتم
باید بارشی پی گیر
درد ، آوار
بیاد التجا در این شب دلگیر
من از غم های پنهانی
ب ه یاد قصه های شاد
و از سرمستی این آب آتشناک دانستم
که هوشیاری
سرت خوش
جام را دریاب
هی… هشدار
شب است آری ،
شبی بیدار
دزد و محتسب در خواب
می ات بر کف
و بانگ نوش من بر لب
رها در باد
من از فریاد ناهنجار پی بردم سکوتی هست
و در هر حلقه ی زنجیر
خواندم راز آزادی
سخن آهسته می گویی
نمی گویی که می مویی
شب نوش است ، نیشی نیست
جامی ریز
جام دیگری
جامی که گیرم من از ن کامی
رها در باد
کجایی دوست ؟
کو دشمن ؟
بگو با من بگوش تشنه ام ، گوشم
بخوان با من
بنال آیا تو هم از حلقه ی زنجیر
دانستی که در بندی ؟
رها در باد ، با من گفت
شنیدم آری ای بد مست
من
از زنجیر سازانم چه می گویی ؟
برای چکمه و قداره و شلاق هایم قصه می گویی
کجایی پیر
خدایی نیستر
اهی نیست
دیگر جان پناهی نیست
سنگی هست
دامی هست
ننگی هست
چاهی هست
من و دشمن به یک راهیم و بر یک نطع
و از یک باده سرمستیم ، وای من
صدای جام ها
جام ها
جام ها و جام
رها در باد
بلایت دور
رهاتر باش ، خیرت پیش
این باد این شبان از تو
رهایم کن ، رها در خویش
چنان در خویش می گریم که گویی گریه درمانی ست
مرگی نیست
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره اشک تمساح

تو نیستی
بهانه های کوچک خوشبختی نیستند
تو نیستی
من نیستم
در نبود تو-
لبخندهای کاغذی آلبوم
غرق شدند
در بارانِ بی دریغ اشک
تا سپاس گزار تو باشم
که به اندازه ی یک غریق نجاتِ غریبه
تلاش نکردی
برای گرفتن من
از آب گل آلود

شعر درباره اشک ریختن

با مرگ ماه روشنی از آفتاب رفت
چشمم و چراغ عالم هستی به خواب رفت
الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت
نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت
این تابناک تاج
خدایان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب رفت
این قوی نازپرور دریای شعر بود
در موج خیز علم به اعماق آب رفت
این مه که چون منیژه لب چاه مینشست
گریان به تازیانه افراسیاب رفت
بگذار عمر دهر سرآید که عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
ای دل بیا
سیاهی شب را نگاه کن
در اشک گرم زهره ببین یاد ماه کن
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره اشک ریختن شدید

 همگنان اشک و خون روان کرده
خونشان در تغار پوشیده
شعری درباره اشک ریختن
 اشک خسرو همی رود ز فراق
گر توانیدش ایستاد دهید

Comments

Popular posts from this blog

شعر دوستانه ، کوتاه زیبا و عاشقانه از مولانا و شاملو + شعر نو رفیق

تعبیر خواب بارداری زن متاهل ، دیدن حاملگی زن شوهردار در خواب چیست

متن در مورد سیزده بدر عاشقانه ، متن عاشقانه در مورد ١٣ بدر + متن سیزده بدر